محل تبلیغات شما

همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم
همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوه ی دیدار نیفتاده هنوزم

غصه ی بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم
داغ بی‌دردیم از پا فکند ور نه بسوزم

رضی ام، جمله ی آفاق فروزان ز چراغم
همچو مه، چشم بدریوزه ی خورشید ندوزم

 

شعر از رضی الدین آرتیمانی

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم

سپیده دم از تحمل تاریکی زاده می شود ، آدمی از مدارا با مرگ!

بر این مردمِ خسته چه می‌رود؟

ی ,ز ,ور ,داغم ,دردم ,عشقم ,همه از ,به چه ,ور نه ,عشقم همه ,همه عشقم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت گردشگری گرگان تماشا