نه چراغی برای ماندن وُ
نه چمدانی که سهمِ سَفَر .!
تنها میدانم
که سپیدهدَم
از تحملِ تاریکی زاده میشود.
به همین دلیل
دشنامها شنیدم وُ
به روی خود نیاوردم
تازیانهها خوردم وُ
به روی خود نیاوردم
نارواها دیدم وُ
به روی خود نیاوردم
من داشتم به یک نیلوفر آبی
بالای چینهی قدیمیِ یک راه دور فکر میکردم.
با این همه . میدانم
سرانجام روزی از این چاهِ بیچراغ برخواهم خاست
چمدانهای شما را
از ایستگاه به خانه خواهم آورد
و هرگز به یادتان نمیآورم که با من چه کردهاید.
سپیدهدَم از تحملِ تاریکی زاده میشود،
آدمی از مدارا با مرگ!
شعر از سید علی صالحی
زاده ,وُبه ,تاریکی ,روی ,یک ,مدارا ,تاریکی زاده ,وُبه روی ,روی خود ,مدارا با ,با مرگ
درباره این سایت