محل تبلیغات شما

گفتا كه مي بوسم تو را ، گفتم تمنا مي كنم
گفتا كه گر بيند كسي ، گفتم كه حاشا مي كنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در
گفتم كه با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتا كه تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتا چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام
گفتم كه من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتا كه از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند
گفتم كه با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتا كه پيوند تو را با نقد هستي مي خرم
گفتم كه ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتا اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو
گفتم كه صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتا گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم

 

شعر از سیمین بهبهانی

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم

سپیده دم از تحمل تاریکی زاده می شود ، آدمی از مدارا با مرگ!

بر این مردمِ خسته چه می‌رود؟

مي ,كه ,، ,كنمگفتا ,تو ,ز ,مي كنمگفتا ,كنمگفتا كه ,تو را ,، گفتم ,كه با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها