گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
پایم از قُوت رفتار، فرو خواهد ماند خُنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود
گر همه عمر،نداده است کسی دل به خیال چون بیاید به سر کوی تو، بیدل برود
کس ندیدم که در این شهر،گرفتار تو نیست مگر آنکس که به شب آید و غافل برود
ساربان! تند مران، ورنه، چنان میگریم که تو و ناقه و محمل، همه در گِل برود
سر آن کُشته بنازم که پس از کُشته شدن سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود
باکم از کُشته شدن نیست،از آن میترسم که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود
گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد این سخن ماند ندانم که چه با دل برود
شعر از شاطر عباس صبوحی
خنک: خوشا ، خوب ،خوش ،خجسته
ناقه: شتر ، اشتر
محمل:آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند؛ هودج؛ پالکی؛ کجاوه
درباره این سایت